Thursday, October 29, 2009

ممنون که به این وبلاگ سر می زدید. موفق باشید

پایان


Monday, August 17, 2009

برمیگردیم

خب تا اینجا مسایل اولیه مثل خرید ماشین و اجاره خونه و پیدا کردن مدرسه برای ولیعهد و ... به انجام رسید و فرصتی پیدا شد تا کمی بنویسم.

ما بالاخره بعد از 1 ماه موفق به اجاره یک آپارتمان شدیم. آپارتمان نه چندان کوچکی! در یکی از محلات زیبا و آرام سیدنی.

فکر میکردیم این سخت­ترین مرحله است ولی ظاهرا" اجاره خونه و خرید ماشین در برابر کار پیداکردن اونهم در شرایط بحران اقتصادی ساده ­ترین کار ممکن هست. بگذریم

استرالیایی ­ها مردمی خونگرم هستند، یه جورایی یاد مردم جنوب ایران رو برای من زنده می­کنند. کافیه سوالی از یکی بکنی و اون ندونه چه جوابی بهت بده، اونوقت مگه میشه از دستشون خلاص شد. همین طور استرالیا کشور پهناور و بزرگی است، برای ما که لفظ ایران پهناور رو زیاد شنیدیم، پهناور صفت مناسبی برای استرالیا نیست، بهتره بگم بسیار پهناور، هرچی باشه یه قاره است واسه خودش.

خیلی فکر کردم که چی بنویسم ، همه چیز در مورد استرالیا در وبلاگ های سایر دوستان هست، برای همین از این قبیل موضوعات تکراری میگذرم.

روزی که برای خداحافظی پیش یکی از اساتید زمان تحصیل رفته بودم، میگفت فرصتی برات فراهم شده که خیلی­ها خوابش رو هم نمی­بینن. درصد کمی از انسانها فرصت زندگی در کشورهای مختلف رو پیدا میکنن، از این فرصت استفاده کن و واقع گرایانه تصمیم بگیر.

الان بعد از حدود 75 روز فکر میکنم میتونم بدون تعصب تصمیم بگیرم. استرالیا بسیار زیباست و میگن فرصتها و امکانات بسیاری در اختیار من و خانواده ­ام خواهد گذاشت. ولی تهیه این امکانات حداقل برای من در ایران سخت نبود. زیبایی های اون هم چندان منحصر به فرد نیست. البته بی انصاف نباید بود که تمیزی اینجا واقعا" کم نظیره. ولی اینها شاخص­های خوبی برای تصمیم گیری نیستند. باید تمام جوانب رو بررسی کرد شاید در نهایت استرالیا امتیازات بیشتری داشته باشه ولی کوتاه سخن

ما برمی­گردیم

Thursday, July 9, 2009

آنچه گذشت: قسمت اول

حرکت ما از تهران چهارشنبه 20 خرداد 1388 ساعت 7 بعدازظهر بود که باعث شد تا ما زمان زیادی رو در طول مسیر بخوابیم و به همین دلیل در طول مسیر اذیت نشدیم. ساعت 6:30 دقیقه بعدازظهر پنج­شنبه به وقت محلی به سیدنی رسیدیم. بعد از ورود به فرودگاه سیدنی پس از کنترل ویزا و درج مهر ورود در گذرنامه­هامون و تحویل بارها به قسمت بررسی بار رفتیم و فرم هایی رو که در هواپیما به ما داده بودند به همراه گذرنامه به افسر مربوطه دادیم و منتظر شدیم. چمدان­ها و سایر وسایل رو از دستگاه عبور دادند و به یکی از چمدان­ها شک کردند که به دلیل نامعلومی از بازرسی آن منصرف شدند و ما از فرودگاه خارج شدیم. در خروجی فرودگاه ناباورانه با علی، یکی از دوستانی که چند سالی در اینجا زندگی می کند، روبه­­رو شدیم که به استقبال ما اومده بود و به کلی خستگی سفر رو از تن ما بیرون کرد. به لطف این دوست و پس از صرف شام در منزل ایشان به محل اقامت موقتمون رفتیم که اونهم توسط این دوست تهیه شده بود. اون شب و روز بعد به استراحت و تنظیم ساعت گذشت تا روز شنبه به جستجوی آپارتمان برای اجاره برویم. برای اون روز محله Ryde رو انتخاب کردیم و پس از یک جستجوی مختصر در اینترنت چند آپارتمان برای بازدید انتخاب شد. در مورد نحوه بازدید و اجاره سایر دوستان به اندازه کافی گفته­اند و تکرار مکررات خواهد بود. فقط اینو بگم که اون روز هیچ خونه ای پسند نشد و از اونجا که این ملت خیلی ریلکسند و پروژه خونه پیدا کردن موکول شد به شنبه بعد. نتیجه اینکه به سعید خان که محل اقامتی رو در اختیار ما گذاشته بودند گفتیم آقا ما تا شنبه دیگه خونه شما هستیم.

اما در مورد خونه­ها، ما به هیچ عنوان سخت­گیری نکردیم ولی خونه ها اکثرا" رطوبت داشتند و دیوارها نمناک بودند.

در طول هفته کارهای بانکی و ثبت نام مدیکر و سنترلینک و ... رو انجام دادیم و چون ماشین نداشتیم هر روز به دنبال یه کار می رفتیم. تو این گیرودار وسایلمون هم رسید و با پررویی تمام و با کمک یکی دیگه از دوستان اونها روهم به خونه آقا سعید آوردیم. روز شنبه با دوست عزیزمون علی دوباره راه افتادیم دنبال خونه و این بار محله Hornsby ، این بار هم همون مشکل قبلی وجود داشت و دوباره همون داستان، یعنی به سعید خان گفتیم آقا ما تا شنبه دیگه خونه شما هستیم...

ادامه دارد

Tuesday, May 26, 2009

پیش از حرکت

قبلا" الهام در مورد آخرین روزها نوشته بود، محمدرضا هم جدیدا" نوشته، نمیدونم چرا ولی خب ما هم همین احساسو داریم

Sunday, April 12, 2009

ما مردم كتاب خوان

من فكر مي‌كردم كه علت اينكه سرانه كتابخواني در ايران پايين هست كمبود بودجه و نبود پخش مناسب در بخش فرهنگ و ... اينهاست. براي همين تصميم گرفتم قبل از حركت كتاب‌خانه شخصي خودم رو كه بيشتر از 1000 جلد كتاب داره به يك كتاب‌خانه عمومي اهدا كنم. از اتلاف وقت و ترافيك و اينها نمي نويسم، فقط اينو بگم هنوز هيچ كتابخانه‌اي پيدا نكردم كه كتاب‌هامو قبول كنه (به خدا كتاب‌ها بيخود نيست) ، البته فكر كنم مشكل بيشتر وارد كردن ليست كتابها تو فهرستشون باشه تا عدم نياز. در هر صورت اگر كتابخانه محل تون كتاب قبول ميكنه بگين من كتابها رو ميدم خودتون به نام خودتون اهدا كنيد. ثوابش هم براي خودتون

پ. ن.1: كل كتاب‌ها به قيمت سيصد هزار ريال ايراني ارز رايج مملكت فروخته شد
فتبارک الله احسن الخالقین


Wednesday, April 8, 2009

اول راه

گواهينامه‌ها رو هفته پيش بين‌المللي كرديم و بليط رو هم شنبه گرفتيم با الاتحاد. محتويات چمدون‌ها مشخص شد. چند تا كارتن هم بايد بگيرم واسه وسايلي كه فريت ميكنيم ، بقيه رو هم احتمال زياد مي‌فروشيم. تازه الان دارم ميفهمم چي كار كردم